فردا داره به ما لبخند میزنه

روزهای روشن در پیش رو

فردا داره به ما لبخند میزنه

روزهای روشن در پیش رو

دنیا

سلام 

دلم میخواد بدون به کار بردن یه عالمه کلمه های سلمبه قلمبه در مورد عقیده ام در مورد "دنیا" حرف بزنم .عقیده ای که هر روز با اتفاقای دور و برم بیشتر بهش ایمان میارم و مطمئنتر میشم .اینکه دنیا جای قشنگی نیست.
پر از قشنگیه ..مملو از زیباییها که باید در مقابلش سر تعظیم فرود آورد ..زیباییهایی که چشم دلت رو هم روشن میکنه و با تک تک سلولهات عظمت خدا را یاد میکنی.
اما تمام لذتی که با این زیباییها به وجودت رخنه میکنه و غرق سرخوشی..با ناراحتی حتی یکی از ابنای بشر..چه بشناسی و آشنات باشه ..چه نشناسی و هفت پشت غریبه..چه سیاه باشه و چه سفید..چه پیر و چه جوون..تمامش زائل میشه ..و اصلا چطور میشه در آرامش باشی..خوشحال باشی..وقتی میدونی همین الان که تو نشستی سر سفره ای پر نعمت و با لذت در کنار خانواده ات غذا میخوری..عده ای هستند که از فرط فقر و ناداری..از گرسنگی جان میدهند...
توی بالش و پتوی محبوبت فرو میری و در نهایت آرامش به خواب شیرینی میری..در حالی که همون لحظه ..عده ای کودک و پیر و جوان..زیر آتش بمب ها ..در خون و خاکستر میغلتند...و....و....و....هزاران هزار مورد دیگر..یکی از دیگری بدتر.

و زجرآورتر میشه وقتی فکر میکنی تمام آن رنجی که میبریم از نادانی و جهالت است ..نادانی و جهالتی که گاه خودخواسته است و گاهی دیگر خواسته ..تحمیل شده از جانب صاحبان زر و زور و قدرت که از جهالت عوام استفاده میکنند و گاها که نه ..حتما و لزوما در هر برهه از زمان به آن دامن میزنند و بستر مناسب برای توسعه بیشتر آن را فراهم میکنند.با بهره از علم دانشمندان که آنها نیز نوعی دیگر در این بحر جهل فرورفته اند .
این بستر حتی میتواند تحت عنوان دموکراسی به خورد مردم داده شود و از قضا این بسترهای شیرین و دلفریب منجلاب سخت تری را فراهم می آورند ..

سخت تر میشه وقتی درکش میکنی ..اما چون کودک مفلوک و ناتوان که حتی نای بیان هم ندارد ..تنها باید به تماشای این کارزار بنشینی و کار چندانی از تو ساخته نیست .



....

امروز مطلع شدم ..یکی از دختر خاله هام که از قضای روزگار پزشک هم هست به سرطان بدخیم سینه مبتلا شده..چهل و چهار اینا ..سنش هست ..براش دعا میکنم ..شما هم براش دعا کنید.



نظرات 1 + ارسال نظر
فائزه عزیزی یکشنبه 30 فروردین 1394 ساعت 03:27

سلام ...دختر خاله شما همون بیماری رو دارن که مادرم یکی دو ماهه گریبان گیرش شده
فردا صبح قراره اولین بار شیمی درمانی بشه نمیدونم چرا امشب چشمم به این پست تو این وب خورد راستش دل نگرونشم
وبلاگتو خیلی وقت پیش saveکرده بودم امشب از فرط گیجی و آشوب بازش کردم و این پستت دلمو بیشتر به درد آورد و هی به این فکر میکردم که چرا این بیماری لعنتی تمومی نداره اما هر بار یاد این جمله میوفتم:هرکی دردو داده درمونم داده
اآرزو دارم فرداهای دختر خاله ات و مادرم بهشون لبخندی به وسعت بی وسعت بزنه
چه خوب که مینویسی و به همه افکارت راه بیان میدی تا تسکینی برای احساساتت باشن...خداحافظ

امیدوارم خدا به تمام بیماران و از جمله مادر عزیز شما شفای عاجل عنایت کنند

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.